بویی که چیزی رو به یاد آدم می آره، به ویژه اگر اون چیز دوست داشتنی باشه، گاهی غیر قابل تحمل می شه.
منظورم بوی آشنایی که آدم نمی دونه چیه و فقط می دونه یک بوی خوبه نیست. ( دراون صورت ذهن برای یک ثانیه شلاق می خوره توو گذشته و برمی گرده.)
منظورم یک بوی شناخته شده است که می دونی از کِی و کی و کجا است اما حسی که ازش می گیری ناشناسه.
یادت نیاد چه حسی می گرفتی ازش و نفهمی الان چه حسی می گیری ازش.
شلاقه مدام می زنه به مغزت...
اون یک صدم ثانیه خیلی دراز می شه؛ تا از منشاء بو فاصله بگیری...
نمی دونم بو رو هم می شه به یاد آورد یا نه.
یعنی بدون اینکه بو باشه به یاد بیاریش و همون حس رو که از خودش می گیری از یادش بگیری... اون وقته که دیگه شلاق همیشگی می شه!
پیراهن ِ(...) پیش من مونده. ( سرد بود و بارون می اومد و من هم یک لا تی شرت بیشتر تنم نبود...)
نمی تونم بیشتر از چند ثانیه بوش رو تحمل کنم... خیلی خوبه!
همین غیر قابل تحمل بودنش خوبه؛ مثل قلقلک ...
مثل جریان کم برق که مورمورت می شه، باهاش حال می کنی اما نمی تونی بیشتر از چند ثانیه تحملش کنی...
هر چی که هست لذت مازوخیستی با حالی داره این بربری تاچ!
هرچند که بربری تاچ اگر روی تن دیگری بود اینقدر دوست داشتنی نبود...
یاد شعر چند ماه پیشم افتادم، از یک کافه نشینی دو نفره:
پیراهنم بوی بهمن کوچک می دهد
انگار که غزل می خوانم...
منظورم بوی آشنایی که آدم نمی دونه چیه و فقط می دونه یک بوی خوبه نیست. ( دراون صورت ذهن برای یک ثانیه شلاق می خوره توو گذشته و برمی گرده.)
منظورم یک بوی شناخته شده است که می دونی از کِی و کی و کجا است اما حسی که ازش می گیری ناشناسه.
یادت نیاد چه حسی می گرفتی ازش و نفهمی الان چه حسی می گیری ازش.
شلاقه مدام می زنه به مغزت...
اون یک صدم ثانیه خیلی دراز می شه؛ تا از منشاء بو فاصله بگیری...
نمی دونم بو رو هم می شه به یاد آورد یا نه.
یعنی بدون اینکه بو باشه به یاد بیاریش و همون حس رو که از خودش می گیری از یادش بگیری... اون وقته که دیگه شلاق همیشگی می شه!
پیراهن ِ(...) پیش من مونده. ( سرد بود و بارون می اومد و من هم یک لا تی شرت بیشتر تنم نبود...)
نمی تونم بیشتر از چند ثانیه بوش رو تحمل کنم... خیلی خوبه!
همین غیر قابل تحمل بودنش خوبه؛ مثل قلقلک ...
مثل جریان کم برق که مورمورت می شه، باهاش حال می کنی اما نمی تونی بیشتر از چند ثانیه تحملش کنی...
هر چی که هست لذت مازوخیستی با حالی داره این بربری تاچ!
هرچند که بربری تاچ اگر روی تن دیگری بود اینقدر دوست داشتنی نبود...
یاد شعر چند ماه پیشم افتادم، از یک کافه نشینی دو نفره:
پیراهنم بوی بهمن کوچک می دهد
انگار که غزل می خوانم...