۱۳۸۷ بهمن ۸, سه‌شنبه

...

آب کمرم را هورت می کشم از کف دست
مادرم در می زند.
قورت می دهم پایین: بله؟
- ناهار حاضره!

قرمه سبزی امروز مزه ی بچه هایم را می دهد؛
که به دنیا نمی آیند...



۱۳۸۷ بهمن ۱, سه‌شنبه

Gracias a la vida

سپاس از زندگی ، ساخته ی ویولتا پاررا ، یکی از ماندگارترین ترانه های آمریکای لاتین است. این ترانه ی عاشقانه را جوآن بائز پس از سرنگونی پینوشه بازخوانی کرده و به آن هویتی سیاسی داده گرچه چیزی از عاشقانه گی اش کم نشده. در اسپانیا هم پس از سرنگونی فرانکو این ترانه ورد زبان مردم شده، انگار که با آمدن آزادی مردم تازه پی به لذت زندگی ببرند، تازه بفهمند که می توان از بدیهی ترین داشته ها مثل چشم و گوش و دست و پا هم لذت برد.
اجراهای گوناگون سپاس از زندگی هر کدام چیزی خاص به من می دهد. از سرخوشی اجرای جوآن بائز تا آرامش مرسدس سوسا و از شور خواننده ی اسپانیایی، که نمی شناسمش، تا حسرت نشنیدن اجرای اصلی ِ پاررا . ( اجرای کلایدرمن را دوست ندارم.)
برگردان این ترانه را به وبلاگ حنجره تقدیم می کنم.




سپاس زندگی را که مرا بسیار بخشیده
مرا دو چشم بخشید که زمانی که می گشایمشان
بازمی شناسم به تمامی، سیاه را از سپید
و پس زمینه ای پر ستاره را در آسمان بلند
و در میانه ی انبوه مردم، مردی را که دوستش دارم

سپاس زندگی را که مرا بسیار بخشیده
مرا آوا و الفبا بخشیده
و واژگانی، تا بیاندیشم و بشناسم
مادر را، دوست را، برادر و آذرخش سوزان را
و از کجا آمدن ِ صدای مردی را که دوستش دارم

سپاس زندگی را که مرا بسیار بخشیده
مرا شنوایی بخشیده که در همه ی بزرگی اش
شب و روز در یاد حکاکی می کند زنجره و قناری را ،
چکش ها ، توربین ها، پارس سگ ها و توفان ها را
و صدای بسیار مهربان معشوق خوبم را

سپاس زندگی را که مرا بسیار بخشیده
به پاهای خسته ام گام بخشیده
که با آن ها شهرها و ناهمواری ها را پیمودم
کناره ی دریاها و صحراها، کوه ها و دشت ها را
و خانه ی تو را، خیابانت را، و ایوانت را

سپاس زندگی را که مرا بسیار بخشیده
مرا دلی بخشید که می لرزد
هنگامی که می بینم پاداش ِ اندیشه ی مردم را
هنگامی که می بینم چه دور است خوبی از بدی
هنگامی که چشم های روشن تو را می بینم

سپاس زندگی را که مرا بسیار بخشیده
مرا قهقهه بخشیده، مرا اشک بخشیده
تا شادی را از غم بازشناسم
دو بن مایه که آواز من را می سازند
و آواز شما را که همان آواز من است
و آواز همگان را که آواز من است

سپاس زندگی را...

۱۳۸۷ دی ۱۶, دوشنبه

می گذرند...

مثل دست کشیدن به راستی ِ ک ی ر از روی شلوار
روزهایم
می گذرند...

روزهایم می گذرند
در تب ِ سیراب شدن از سبیل تو
زیر دوش آب

روزهایم می گذرند
با گزندگی ِ نگاه ِ همه ی دخترانی که تو کرده ای
بر من

با تلخی ِ بی حسادتی از نگاه ِ عاشقانه شان
بر تو

با تلخی ِ پر حسادتی از نگاه ِ تو
بر همه ی دخترانی
که نکرده ای
هنوز...

روزهایم می گذرند
با گنگی ِ نگاه ِ هنوز گنگ ِ تو
بر نگاه ِ همچنان واضح ِ من

نه آسان
و نه سخت
روزهایم می گذرند

مثل لذت ِ همیشه نیمه کاره ی یک نخ سیگار
برای یک مرد

و در گذشتن ِ روزهایم
مثل ادرار ِ آرام بخش ِ سر ِ صبح
دارم خالی می شوم
از توبا فشاری گرم ... .