۱۳۸۸ شهریور ۸, یکشنبه

چرا اینجا؟!

متاسفم که شعر آخماتوا که خیلی دوستش دارم باید فقط یک روز پست اول بماند.

این کامنت و پاسخش روی همین پست نوشته شده گرچه مربوط به پست قبلی است...


نظرات:

ناشناس گفت...

salam mikhaaaaaaam tamas dashte basham tehroonam 40 saleh safabamaram@gmail.com

najur گفت...

ها؟ نه عموجون اشتباه گرفتی طرفتو... شما برای این مساله لازم نیست وبلاگ بخونی. می تونی به این ادرس مراجعه کنی:

manjam.com
ضمنن منظور من فقط کردن فیزیکی نیست! رجاله ها بکشین بیرون!!!!!!!!! این خطاب به بعضی دوستهای بی جنبه ای هم هست که شوخی های مربوط به این پست رو در بیرون از فضای اینترنت هم ادامه دادن... شماها که اصلن توو کف سکس نیستین، نه؟ کافی یک نگاه به همین وبلاگ بندازین! هر پستی که رک گویی سکسی بیشتر بوده، بیشتر کامنت گرفته! اما دوستان عزیز اتفاقن من یکی اصلن توو کف سکس نیستم چون به وفور توو زندگیم هست. چیز دیگه ای کاملن شخصی توو اون پست هست که گمون کنم فقط یکی دو نفر فهمیدنش.
.
.
.
خسته از شرایط احمقانه ی دوستیابی اینترنتی اون پست قبلی رو گذاشتم حالا توو وبلاگ خودم هم سر و کله شون پیدا شده... ول کنیم بریم دیگه، این مملکت دیگه جای نفس کشیدن نیست. توو پست قبلی سالاد خرچنگ براش نوشتم که همین است که هست... غلط کردم! این لجنزار نه حقیقیش جای زندیگه و نه حتا فضای مجازیش...

۱۳۸۸ شهریور ۷, شنبه

خاطره ای در درونم است

خاطره ای در درونم است
چون سنگی سپید درون چاهی
سر ستیز با آن ندارم؛ توانش را نیز
برایم شادی است و اندوه

در چشمانم خیره شود اگر کسی
آن را خواهد دید
غمگین تر از آنی خواهد شد
که داستانی اندوه زا شنیده است.

می دانم خدایان انسان را بدل به شیئی می کنند
بی آن که روح را از او برگیرند
تو نیز بدل به سنگی شده ای در درون من
تا اندوه را جاودانه سازی

آنا آخماتوا برگردان ِ احمد پوری







۱۳۸۸ شهریور ۱, یکشنبه

مادینگی

شهر از نرینگی خالی است!
بود
آیا
کز طرفی (یا اطرافی؛ یا از همه ور، یا از آسمون شاید)
مردی
از خویش برون آید و ما را بکند؟