بوی سیگار
بر رگ های برجسته ی دست ات؛
من راست ام
من تا ابد راست ام...
۱۳۸۸ اردیبهشت ۳۰, چهارشنبه
۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۸, جمعه
باز عقده ي اورست من
1. دوست داشتم بابام منو لوس کنه. مگه نمیشه یک پسربچه رو هم نشوند روی پا تا با سیبیل باباش بازی کنه؟
دوست داشتم بابام منو خیلی بغل کنه. چند باری که باهاش حموم رفتم میخواستم بغلم کنه تا دوش رو بگیرم. میخواستم نگذارم آب بیاد بیرون؛ اما آب از بین انگشتهای کوچیکم میزد رو صورت بابام. بغلش زیر دوش آب گرم از همیشه گرمتر بود.
بابامو نداشتم حتا وقتی زنده بود.
بابام با پسرش مث ِ یک مرد رفتار میکرد.
2. دوست داشتم (خیلی دوست داشتم اما اونقدرا خودخواه نبودم که انتظار داشته باشم) که تو حواست به من باشه. نه این که کاری بکنی... که فقط حواست به من باشه... .
که دیگه از نصف شب گم شدن توو نظام آباد اینقدر نترسم. نه این که گم نشم! گم بشم اما از گم شدن نترسم؛ که دیگه از آینده نترسم؛ چون میدونم تو حواست به من هست.
که تو از دور از من مراقبت میکنی... .
بغلت گرمه. با همهی ناپایداریش باز داغه داغه. داغ و امن.
تو منو لوس نمیکنی. توقعی ندارم، اما خب دوست دارم دیگه... دست ِ خودم نیست.
تو منو لوس نمیکنی اما من تک تک لبخندهات رو یادم هست که به من زدی.
اون روز، که یادم نیست از چی دلخور بودم، رو یادم هست که با لبخند گفتی: اوی! اخم نکن فسقلی!!
3. بابام میخواست پسرش نمونهی کامل یک مرد سرراست بشه.
تو منو همینی که هستم پذیرفتی...؟
این خالی ِ بزرگ رو بابام توو من پُر نکرد.
تو میتونی با چند تا لبخند و نگاه آروم ِ آروم کنندهات پُرش کنی... .
4. بابام میشی؟
اشتراک در:
پستها (Atom)