۱۳۸۸ تیر ۲۹, دوشنبه

آخ حافظ حافظ حافظ

آخ دلیل همه ی بدبختی های ذهن ام
آخ مورفینی که ترک ات شدنی نیست
همه ی ناسزاهای فارسی بر تو
که نمی گذاری فارسی زبان زیبایی را در چیزی جز تو ببیند:

لعل ِ
سیراب ِ
به خون تشنه
لب ِ یار ِ من است؛
وز پی ِ دیدن ِ او
دادن ِ جان
کار ِ من است...

شرم
از آن چشم ِ سیه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردن ِ او
دید
و در انکار ِ من است.




۶ نظر:

  1. دیگه نمی شه دیگه همینیه که هست باید بسوزیم و بسازیم.

    پاسخ دادنحذف
  2. آفرین! آفرین! بر تو و حافظ!

    پاسخ دادنحذف
  3. فک میکردم تازگیا فقط خودم دارم فک میکنم چقد خوبه. خوبه که تنها نیستم. در ضمن اینکه حافظ هم تمایلات گی ای داشته به قولی.

    پاسخ دادنحذف
  4. گفتم: خراج مصر طلب می کند لبت
    گفتا: در این معامله کمتر زیان کنند


    ماهی

    پاسخ دادنحذف
  5. یک نگرانی دارم من که همیشه با من هست و اون اینکه من در اشعار کلاسیک ایرانی چه جایگاهی در اشتیاق شاعر به معشوق خودش دارم؟کجای شعر ایستاده ام یا اصلا دارم از کجا به شعر او نگاه می کنم؟دنیای شعر او مرا در بر گرفته یا نه؟و نگرانم از اینکه اگر شاعرم زنده بود من توانسته بودم اسباب لذت او را برآورده سازم از جایگاهی که او اینبار برای من در نظر گرفته؟

    پاسخ دادنحذف
  6. طبله عطر گل و زلف عبیرافشانش
    فیض یک شمه ز بوی خوش عطار من است

    پاسخ دادنحذف