آخ دلیل همه ی بدبختی های ذهن ام
آخ مورفینی که ترک ات شدنی نیست
همه ی ناسزاهای فارسی بر تو
که نمی گذاری فارسی زبان زیبایی را در چیزی جز تو ببیند:
لعل ِ
سیراب ِ
به خون تشنه
لب ِ یار ِ من است؛
وز پی ِ دیدن ِ او
دادن ِ جان
کار ِ من است...
شرم
از آن چشم ِ سیه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردن ِ او
دید
و در انکار ِ من است.
آخ مورفینی که ترک ات شدنی نیست
همه ی ناسزاهای فارسی بر تو
که نمی گذاری فارسی زبان زیبایی را در چیزی جز تو ببیند:
لعل ِ
سیراب ِ
به خون تشنه
لب ِ یار ِ من است؛
وز پی ِ دیدن ِ او
دادن ِ جان
کار ِ من است...
شرم
از آن چشم ِ سیه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردن ِ او
دید
و در انکار ِ من است.
دیگه نمی شه دیگه همینیه که هست باید بسوزیم و بسازیم.
پاسخحذفآفرین! آفرین! بر تو و حافظ!
پاسخحذففک میکردم تازگیا فقط خودم دارم فک میکنم چقد خوبه. خوبه که تنها نیستم. در ضمن اینکه حافظ هم تمایلات گی ای داشته به قولی.
پاسخحذفگفتم: خراج مصر طلب می کند لبت
پاسخحذفگفتا: در این معامله کمتر زیان کنند
ماهی
یک نگرانی دارم من که همیشه با من هست و اون اینکه من در اشعار کلاسیک ایرانی چه جایگاهی در اشتیاق شاعر به معشوق خودش دارم؟کجای شعر ایستاده ام یا اصلا دارم از کجا به شعر او نگاه می کنم؟دنیای شعر او مرا در بر گرفته یا نه؟و نگرانم از اینکه اگر شاعرم زنده بود من توانسته بودم اسباب لذت او را برآورده سازم از جایگاهی که او اینبار برای من در نظر گرفته؟
پاسخحذفطبله عطر گل و زلف عبیرافشانش
پاسخحذففیض یک شمه ز بوی خوش عطار من است