۱۳۸۷ آذر ۱۲, سه‌شنبه

يك هزارم ثانيه براي دانستن

روزگاري، جايي، قبيله‌اي بود.
خداي اين قبيله‌ « دستِ راست» بود. مردمش هر شب پيش از خواب به درگاه دست راستشان نيايش مي‌كردند و صبح‌ها با آبي كه از بركت دست راستشان گوارا شدرنگ متنه بود، خواب را از چهره پاك مي‌كردند.
دست راست مردم به آن‌ها زندگي نيك بخشيده بود.
روزگار خوبي بود. جاي خوبي بود. قبيله‌ي خوبي بود.
تا كه ناجور به دنيا آمد.
ناجور موجودي بود كه دست چپش تواناتر از دست راستش بود. آشوب شد.
پدر و مادرش انگشت نماي مردم شدند كه شيطان زاييده بودند...
مادرش دق كرد از غم.
پدرش به آني پير و شكسته شد.
مردم چندششان مي‌شد از اين كه موجودي مي‌ديدند اين چنين پلشت، كه كارهايش را با دست چپش انجام مي‌داد.
خبر رسيد به پير قبيله.
پير ناجور را ديد و پشتش لرزيد از اين همه كفر. گفت: دست راست ما پيشگويي كرده بود كه در پايان زمان موجودي اينچنين بدكاره و زشت به ميان ما خواهد آمد. بر ما است كه اين پلشتي را از صفحه روزگار محو كنيم. در زندان نگهش داريد تا روز عيد بسوزانيمش!
چند نفري گفتند كه شايد ناجور بيمار است. بايد درمان شود و خواستند تا روز عيد دست راست او را توانا كنند.
اما ناجور گريخت.
رفت خيلي خيلي دور. در شهري خانه كرد ميان مردمي نا‌آشنا.
زود با مردم آميخت. دوستان نزديكي هم پيدا كرد. اما توانايي دست چپش را از همه پنهان كرد.
تا اين كه يك روز دوستي از سر اتفاق ديد ناجور را كه داشت كاري مي‌كرد.
گفت: نمي‌دونستم تو چپ دستي... داداش من هم چپ دسته... داري چي كار مي‌كني؟
ناجور چيزي نگفت و لبخند زد. پشت لبخندش يك هزارم ثانيه به چيزي فكر كرد و لبخندش را ادامه داد... .
من مي‌دانم در آن هزارم ثانيه ناجور به چه چيزي فكر كرد. تو هم مي‌داني.

۶ نظر:

  1. سلام
    حس مشترکی با نوشته ات داشتم .
    قدیما - نه خیلی قدیم دوره ی پدربزرگا دست چپ بچه های چپ دست رو اینقدر با شلنگ می زدند که ورم کنه و اونا مجبور بشن با دست راستشون بنویسن . تو که اینا رو نوشتی مراقب دست چپت باش - نکنه یه وقت مجبورت کنن با دست استت بنویسی .
    راستی کاش یک روزخاصی بو ه همه ی دت راست هی دنیا رو مجبور می کردن با دست چپشون بنویسن تا بفهمن این اجبار چه دزدناکه - البته من بعید می دونم راست دستا بدشون بیاد یه دو هم که شده بادست چپ نوتن رو امتحان کنن .

    پاسخحذف
  2. اینکه من نفهمم تو چی تو فکرت گذشت توی اون لحظه ناجوره...چون ما باهم جوریم...هر چند من نسبت به تو ناجور و تو نسبت به من ناجور .اما جوریش به همینه
    به قول جابر عناصری این اتاق من رو نبین که کتابها توش انباشته هست و تو فکر می کنی نظم نداره.اینجا پر از نظمه.اون کتاب رو می خوای؟دست می برم زیر تلی از کتاب و بهت توی کسری از ثانیه می دم
    ناجوری ما خیلی هم جوری

    پاسخحذف
  3. نفهمیدم.سیاسی بود؟ باید مدتها بیایم و بخوانم تا با سبک و روش نکارشتان آشنا شوم و بفهمم به روز و بهروز باشید ارادتمند عمو

    پاسخحذف
  4. روزگاري.به درگاه دست راستشان نيايش مي‌كردند .كه دست چپش تواناتر از دست راستش بود. آشوب.پلشت،.اما ناجور.داداش من هم چپ دسته.ناجور چيزي نگفت و لبخند زد. پشت لبخندش يك هزارم ثانيه به چيزي فكر كرد و لبخندش را ادامه داد... .
    من مي‌دانم در آن هزارم ثانيه ناجور به چه چيزي فكر كرد. تو هم مي‌داني.



    من نمی دانم تو هم می دانی که من نمی دانم.

    پاسخحذف
  5. be rozam
    www.one-of-us.blogfa.com

    پاسخحذف
  6. سلام. اون نه اینکه تنها نبود بلکه آدمهای دیگه ای هم مثل اون بودن که چپ دست بودن و هیچ هم پلید نبوده

    پاسخحذف