۱۳۸۸ آذر ۱۴, شنبه

...

رجاله دیگر معنی مرد زن نما ندارد...

حالا رجاله­ ها زنان و مردانی هستند که فکر نمی­کنند و نمی­دانند که فکر نمی­کنند.

من عاشق کسانی هستم که فکر می­کنند.

من عاشق کسانی هستم که دانسته، فکر نمی­کنند.

من عاشق مردانگی­ام، من عاشق زنانگی­ ام.

من عاشق هر دو بودن­ ام.

من عاشق هیچ­کدام نبودن­ ام.

من حالم از رجاله­ های مردنمایی که کیرشان را به دست گرفته­ اند و له له سوراخ دارند به هم می­خورد.

من عاشق دون ژوانی­ ام که با نگاه­ اش که از عمق ذهن سکس­ پرست­ اش می­آید هر که را بخواهد رام می­کند و کام می­گیرد.

من روی تن رجاله­ ای که با هورمون عضلانی شده تف می­کنم.

من روی مردانگی­ ای که در عضلات گنده و کیر کلفت خلاصه شده می­رینم.

من روی زنانگی­ ای که در کون بزرگ و لب بوتاکسی خلاصه شده می­شاشم.

من عاشق تن خسته­­ ی یک کارگرم.

من عاشق تن یک رزمی­ کار ژاپنی­ ام.

من عاشق تن لاغر اما فشرده­ ی یک دونده­ی استقامت آفریقایی­ ام.

من بیش از همه عاشق تن شلاق­خورده­ ی یک بازیگر تآتر لهستانی­ ام.

من عاشق تن زنی­ ام که باید آزمایش تعیین جنسیت بدهد وگرنه مدال طلایش را از دست خواهد داد. من عاشق سرباززدن او از این آزمایش­ ام.

من عاشق تنی­ ام که ذهن­ در او نمود یافته... به تناسب ذهن­ اش ساخته شده.

من می­شاشم به زیبایی تزریق شده­ ی فرهنگ پلشت پاپ به ذهن مردم.

من فمنیست­ نماهایی را که سر رقابت برای یک مرد هزار و یک امتیاز و قدرت به او می­دهند تا بر زنی دیگر پیروز شوند، به دیوار می­کوبم و می­گایم.

من می­شاشم به دختری که از ترس تحقیر کوتاه بودن موهایش را بالا می­برد و حتا در کوه کفش پاشنه بلند می­پوشد.

من عاشق تن زنی­ ام که در آمریکای بلند قامت­ها با قد 155 سانتی­متر یک تنه به میدان می­آید و فرهنگ پاپ را دست کم یک گام به اندیشه نزدیک می­کند. می­کشدش از دست "کون به دیوار مال­ها" بیرون.

من تف می­کنم روی پستان­هایی که بزرگ می­شوند تا شبیه پستان­های شکیرا شوند.

­من می­گوزم تووی گوش رجاله­ هایی که زیبایی جز را درک نمی­کنند.

من می­رینم روی چشم­هایی که برای­شان یک تابلوی بازاری با نقش هندوانه و انگور زیباتر است از سلف پرتره­ های فرانسیس بیکن.

من مشت به دندان­های ذهن ِ کرم خورده­ ی پنجاه ساله­ هایی می­کوبم که فکر می­کنند هنوز کمونیسم استالینی راه نجات دنیاست یا آنهاشان که فکر می­کنند اندیشه از سارتر به این ور(از سی سال پیش که او آن را خوانده) رشدی نکرده. همان­ هایی که فکر می­کنند حمیرا پرچم­دار موسیقی ناب ایرانی است.

من با کناره­ ی کاغذ کتاب­های میرهولد و آخماتوا و مایاکوفسکی خش می­ اندازم به صورت آنهایی که سر یک جریان سیاسی معتقد می­شوند همه­ ی روس­ها ضد بشریت­ اند.

من نمایشنامه­ های برشت را پرت می­کنم به صورت­ آن­هایی که می­گویند همه­ ی آلمانی­ها نژاد پرست­ اند.

من با هشت جلد ِ پروست می­کوبم به فرق سر آن­هایی که پشت سر یک زن به قول آن­ها خیانت­کار بدگویی می­کنند و پرتقال­شان را پوست می­کن­ند.

من عاشق زنی­ ام که ذهن و تن­ اش هم­صدا می­شوند: اگر شوهر رجاله­ ات از تو ارضا می­شود اما ارضایت نمی­کند، با هر که می­خواهی بخواب.

من نفت بیشتری بر آتش تن دختر لری می­ریزم که به جای آتش زدن پدر و برادر رجاله­ اش، خودش را به آتش می­کشد.

من تن مظلوم­نمای خیلی از گی­ ها را زیر مشت و لگد می­گیرم که هنوز با این همه بدبختی که سرشان می­آورند این مردم، باز به اخلاقیات پوسیده­ ی همین مردم پابندند و همدیگر را بر اساس­ش قضاوت می­کنند. شاید که رجاله­ ها بپذیرندشان روزی.

من استفراغم را پیش از همه به صورت خودم می­مالم که فقط فحش می­دهم و هیچ کاری نمی­کنم.

من بوی لجن­ ای گرفته­ ام از بیست و چهار سال با این مردم بودن که تا پایان عمر از تن و ذهن­ ام نمی­رود.

نه، من هیچ کدام از این­ها را نمی­کنم. فقط نگاه­شان می­کنم... آنقدر نگاه­شان می­کنم تا دیگر برایم عادی می­شوند. تا یک روز که می­شوم یکی از آن­ها. یک رجاله با مغزی کرم­خورده که دیگر حتا نمی­تواند بفهمد رجاله شده... من عاشق رجاله­ گی می­شوم بی­ آن که خبر داشته باشم. و همچنان گه گاهی فحشی می­دهم و خودم را خالی می­کنم روی صفحه­ ی وبلاگم.

۱۱ نظر:

  1. Loved that so much!!
    aseman22

    پاسخحذف
  2. ماشالا، ماشالا!
    تازه این هنوز از نتایج سحر است. بی‌صبرانه منتظر بقیه‌ش می مونیم

    پاسخحذف
  3. این قدر این متن رو دوست دارم که دوست دارم ببوسمت و جیغ بزنم توی خیابونای خیس از زخم
    و . . . از زیبایی خشمی که معصومه . . . .

    پاسخحذف
  4. یه کم فحش بده آروم شی، حرجی نیست.
    کنتر نمیندازه واست و خرجی نیست.

    پاسخحذف
  5. جدا من حلم داره بهم میخوره. نمیشد یه جای ریدم از پی.پی و شاشیدن از ادار استفاه می کردی؟ D:

    پاسخحذف
  6. متاسفم که وبلاگت فیلتر شده...
    راستش من تورو بالاتر از 5 خط آخری می خوام
    خیلی خوشحالم برگشتی
    از اون 5 خط آخر بگذر عزیزم

    پاسخحذف
  7. میگذرم عزیزم...
    اون بخش رو گذاشتم برا تهدید خودم که این جوری نشم...
    مرسی خرمگس جان، خیلی این هواداری تو و بقیه دوستام برا من کمکه... آرومم میکنه

    پاسخحذف
  8. ناجور جون سلام.مرسی به وبلاگم میای و می خونیم. مرسی برا لینک. منم با اجازت لینک کردم. تو این پستت که خیلی عصبانی هستی منو می ترسونی (شوخی کردم) اما حرفتو می فهمم. مرسی برا شعر فروغ فرخزاد

    پاسخحذف